غریزه

همه ی ما از صبح که از خواب بیدار می شویم به دنبال رفع نیازهای غریزیمون می دویم و می دویم .
صبح سر ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم ، پسر بچه ای هم آنجا ایستاده بود. نگاه ام خیره به زمین بود. حشره ای روی زمین مثل ما انسان ها و همه ی موجودات زنده به دنبال غریزه اش حرکت می کرد. مسیر حرکت اش به سمت چه بود نمی دانم! مسلما غریزه اش او را به سمت مسیری هدایت می کرد.
معمولا پسر بچه ها یک جا نمی ایستند و زیاد ورجه ورجه می کنند و تکان می خورند . حشره به سمت پاهای پسر بچه در حرکت بود. با خودم گفتم این حشره در این مسیر از خود هیچ اختیاری ندارد پس به خواست خدا جان سالم به در می برد که در همان لحظه پسر بچه پایش را بلند کرد و بدون این که حشره را دیده باشد پایش را روی حشره گذاشت و حشره له شد.
از دیدن این صحنه به این نتیجه رسیدم که در حرکت به سوی هدفمان در زندگی ممکن است گاهی له شویم . این حشره با خواست و اراده ی خود به سمت مرگ حرکت نکرد بلکه غریزه اش او را به آن سمت کشاند. اما ما در مسیر زندگی اگر حرکتی می کنیم با اراده ی خودمان است اگر در این مسیر شکست خوردیم یا له شدیم مقصر تنها خودمان هستیم، چون مسیر را خودمان و با خواست خودمان انتخاب کردیم .
همیشه اعتقاد داشته ام و گفته ام که ما خودمان تقدیرمان را می سازیم، با دست خودمان . همیشه این را به خواهرم می گفتم اما زیاد باورش نداشت. ولی حالا که به مرحله ای رسید که در عمل این حرف من به او ثابت شد به من می گوید که واقعا درست می گفتی و من حرفت را نادیده گرفتم.
بعضی وقت ها ما از خدا چیزی را می خواهیم که خودمان نمی دانیم که به صلاح ما نیست اما در این خواست خود آنقدر اصرار می کنیم و آنقدر از خدا مصرانه تقاضا می کنیم که خداوند این بار تسلیم خواست ما می شود. و آنچه که باعث فنای ما می شود به ما می دهد چون خودمان خواستیم.
و آخر این خودکرده را تدبیر نیست.
ولی روزگار و اتفاقاتی که درآن می افتد، پر از تجربه است و گاهی سیلی محکمی به ما می زند تا شاید از خواب زمستانی بیدار شویم . من یک بار این سیلی را خوردم و تجربه اش کردم.
درست است که زندگی ما و نتیجه ی اعمال ما، دست خودمان است اما گاهی اوقات چیزهایی وجود دارد که دست ما نیست. همان اتفاقات ناخواسته که ممکن است در مسیر ما را مثل آن حشره لِه کند. اما چقدر خوب است که از این شکست ها درس بگیریم و دوباره یا علی بگوییم و از نو شروع کنیم.
این شکست ها مرا ناراحت نمی کند ، تنها یک چیز قلب مرا می شکند و آن هم بی وفایی و خنجر زنی ِ نزدیکانم در پشت من است. و درد این خنجر که به قلبم فرو رفته می ترسم مرا از پا بیاندازد و دیگر نتوانم روی پا بایستم و له شوم.
این روزها عاطفه و محبت قیمتش خیلی ناچیز و بی ارزش شده و دیگر حتی به مادرت هم که در زهدانش پرورش یافتی نمی توان چشم امید داشت و نباید انتظار محبت از او داشت . تعجب نداره ، آخرالزمانه دیگه!
اگر بخت مرا یاری کند به دنبال راه حل هستم . خدایا در این راه مرا تنها نگذار که غیر از تو در این دنیا یار و همراهی ندارم و زخمی و تنها بدون تو نمی دانم چه کنم...
باسلام.ابتدا تصمیم داشتم وبلاگ را اختصاص به موضوع خاصی ندهم،اما چون علاقه ی زیادی به مسائل مذهبی و دینی دارم و در این شاخه مطالعه آزاد دارم، تصمیم گرفتم بیشتر به این مسائل بپردازم. اما دوست دارم گاهی اوقات در کنار این مسائل کمی هم به مسائل روز و حتی اتفاقات جالبی که ممکن است برای هر کس بیافتد، اشاره ای داشته باشم.