جنون عشق
چه کسی می داند رسیدن به مرز جنون چیست ! چه کسی این حال را درک می کند!
تنها کسانی که دردمند هستند می توانند حال اکنون مرا درک کنند !!
رسیده ام به حس جنون. حسی که خلاصی از آن گویی نا ممکن شده است .
جنون من از آنجا آغاز شد که در اوج نیاز به درگاهی متوسل شدم که هیچ جانداری دست خالی از آن بیرون نمی آید و جنون من آغاز شد وقتی دست هایم را خالی دیدم.
وقتی دیوانه وار عاشق باشی و از معشوق خود کم مهری یا بی مهری ببینی به حس جنونی می رسی که خلاصی از آن گویی ناممکن است .
اما نه ! خدایا نمی توانم باور کنم که این صفات از آن ِ تو باشد ! مگر نه در قرآنت گفته ای که یاری مومنین حقی ست بر گردن ما !
پس حق را به من بده که اینگونه حیران باشم چرا که عشق ات مرا حیران کرد و این حیرانی من گویی به جنونی رسیده که نمی توان از آن خلاصی یافت.
کجای تاریخ نوشته است سائلی دست خالی از در خانه ی علی برگشته است ! حتی در قرآن ات نیز ذکر شده که در رکوع نمازش نیازمندی را بی نیاز کرده .
من حتی از در خانه ی علی نیز دست خالی برگشتم و وقتی دستانم را خالی دیدم به حس جنونی رسیدم که گویی رهایی از آن ناممکن است.
جنون من از آنجا آغاز شد که با هر آنچه که رنگ خدایی داشت آمیخته شدم و خدایا در تمام رگانم خونی جاری شد که حرارت از عشق تو را داشت . ولی باز هم تنهاتر و تنهاتر خود را یافتم و شکست خورده از روزگار !
جنون من به این خاطر بود که خود روزگار بودی و هنگامی که تو را به والعصر قسم دادم باز دستانم را خالی یافتم .
خلوت با تو و عشق تو تنها دارایی ام بود و به آن دل خوش بودم ، ولی به حس جنون رسیدم وقتی تنها دارایی ام را از دست دادم . دارایی ام را هنگامی از دست دادم که جایگاه خود را پیش تو کم و بی ارزش دیدم . چرا که دستانم همیشه خالی بود! چرا که باور دارم دستی که به ریسمان تو چنگ نوازد نباید خالی باشد . و من نمی خواهم باورش کنم . خالی بودن روزهایم و سنگین بودن لحظاتم و سرد بودن شب هایم را نمی خواهم باور کنم.
همیشه آرزویم این بود که با دستان تو به سرای ابدی بیایم و تو خود روح مرا قبض کنی .
و هیچ گاه چنین نخواهم که به مرگی خود خواسته برسم و خواستن مرگ برای من تنها برای این باشد که این دنیا را تاب نداشته باشم چرا که فراق ات را صبوری نمی توانم داشت.
حالم را ببین! شاید حسی را که به آن رسیده ام درک کنی و حق را به من دهی ! و اگر گله از تو نکنم پس اختیاری که به من دادی دیگر بی معنا خواهد بود . گله گذاری اگر می کنم تنها به این دلیل است که نمی خواهم باور کنم که بخواهی تنهایی و نیازم را ببینی اما هیچ یاری رسان نباشی ! نمی خواهم باورش کنم !

هم اکنون ، همین لحظه که با تو در حال صحبت و درد و دل و گله گذاری بودم ، پیامی به موبایلم رسید و وقتی آن را باز کردم نوشته شده بود ؛ " امروز سوره ی شوری را بخوان و آرزویت را در کاغذی بنویس و در آن بگذار ."
می دانم این پیام از طرف توست چرا که همیشه وقتی با تو صحبت می کنم از طریقی غیر مستقیم اینگونه پاسخم می دهی .
باشد چنین خواهم کرد و این بار نیز به درگاه تو می آیم شاید دریچه ی امیدی باشد و دری نیم گشوده و شعله ای نیمه جان که قلب سردم را گرما بخش باشد.
و آرزویم چنین خواهد بود ، اینکه هیچ گاه با وجود تو دستانم خالی نباشد و هنگامی که رو به تو می کنم روی از من برنگردانی و همیشه تنها یاورم باشی و قلبم همیشه سرشار از عشق تو باشد .
آرزو می کنم طوری در دنیا زندگی کنم که در آخرت نزد تو و فاطمه ات رو سیاه نباشم . خداوندا خوب می دانی که حب اهل بیتت در قلبم سرشار است و به خاطر این عشقی که در قلبم است از تو پاداشی نمی خواهم چرا که خود نیازمند این محبت ام و آرزو دارم روز به روز این عشق بیشتر و بیشتر شود.
آرزو می کنم زنی پاک دامن و مادری بی همتا مثل فاطمه ات باشم .
آرزو می کنم در این راهی که قدم گذاشته ام همراهانم و خانواده ام بس شایسته و نیکو سرشت باشند و در این سفرم به سوی تو ، همراهی شان آسانی و همواری ِ راهم باشد.
آرزو دارم تو را ! که هیچ چیز جاودانه تر از تو نیست . می خواهم تنها تو مولای من باشی و کارخود را تنها به تو سپارم چرا که تو تنها وکیل و سرپرست من هستی . و تنها تویی که بر هر کاری توانایی.
می دانم چقدر غمین می شوی وقتی بنده ات با داشتن آگاهی از حق منحرف شود . پس آرزو می کنم که هیچ گاه از حق، که تو باشی منحرف نشوم و بهره و نصیب ام تنها برای دنیا نباشد و در آخرتم نیز از مهر تو بهره مند باشم .
و آرزو دارم صبر و استقامتی بس عظیم داشته باشم که در برابر توفان ها خم نشوم و زورق ام در دریای ناآرام زندگی واژگون نشود.
آرزو می کنم که روزی ات را که به بنده های خاص ات عنایت می کنی بر من نیز بگسترانی و از این آزمون هایی که بر من روا می داری سر بلند و پیروز گردم .
اینک با خیالی آسوده و قلبی آرام تمام امور خود را به تو وا می گذارم و بس !
چرا که به عدل ات، ایمان و اطمینان دارم.
ای عادل دستم را بگیر!
ولسلام.
باسلام.ابتدا تصمیم داشتم وبلاگ را اختصاص به موضوع خاصی ندهم،اما چون علاقه ی زیادی به مسائل مذهبی و دینی دارم و در این شاخه مطالعه آزاد دارم، تصمیم گرفتم بیشتر به این مسائل بپردازم. اما دوست دارم گاهی اوقات در کنار این مسائل کمی هم به مسائل روز و حتی اتفاقات جالبی که ممکن است برای هر کس بیافتد، اشاره ای داشته باشم.